سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پرسشکده

سلام

هر روز ورق تازه ایست در دفتر تقویم ...

گاهی این ورق ها اینقدر سریع میگذرند که گویی بود و نبودشان یکیست ...

گاهی ورق ها سنگین میشوند آنقدر که گذشتن از آنها کمر مرد ترین مردها را میشکند ...

گاهی ورق ها آنقدر عجیب بهم می خوردند که چشمانت مبهوت دست پنهانی (پنهان که میگویم بخاطر کوردلی من است والا عمیت عین لا تراک رقیبا ) میشود که ... چقدر خدای خوبی داریم ها ... چقدر هم اهل سورپرایز است ...

گاهی ... اصلا انگار دور دور اتفاقات خارق عادت است ... عجب اسمی حاکم دوران ماست ...

...

تو این یکی دوهفته گذشته چند تا اتفاق که کم و بیش بهم مربوط بودن خورد و خاکشیرم کردن ...

به اندازه تمام عمرم شکستم ... پیر شدم ... پیراهن پاره کردم ... مو سپید کردم ... نمیبینی ؟

عجب خداییست خدای ما ...
چشمانم دارند جار میزنند ما فی الضمیر را ... خدا اما با ماست ...

کجایی سید ... چند وقتیست دیگر تحویلمان نمیگیری ؟

چه دارم میگویم ... تو سید را فراموش کردی آقای ... راست میگویی ...

خوب حرمت امام زاده ی عشق را نگه نداشتم سید میدانم ... شما ولی کرامت را از مادر به ارث برده ای ...

 دستم را بگیر سید ...و غیره

سید ... سید ... سید اصلا این وبلاگ چه جای حرف زدن با توست ؟ لعنت به این جامعه ی مجازی ، حرف دلمان را هم همه باید بخوانند ...

خب نزن ! راست میگویی ... پس از اینجایش را فقط من و سید ... میخوانیم ... چقدر چیز خوبیست این سانسور ...

یاعلی

پ . ن :

- فقط یک دل نوشته است

- دنبال هیچ سرنخی نباشید ... قابل توجه بعضی ها

- آنکه باید بفهمد فهمید ... نفهمیدی ؟

- پاراگراف ها بهم ربط دارند ... پاراگراف ها خیلی هم بهم مربوط نیستند ... میبینی چه بلایی سرمان آمده ...

- این از آن دسته شقشقیه هاست زیاد با حال و هوای پرسش کده نمی سازد ... پس غنیمت بدانید ...

- در ضمن دعا بفرمائید چند تا اتفاق خوشگل در راه است .... شیرینی همه تان هم پای خودم ...

دیگه شرمنده بیشتر اینجا وایسم سوتی میشه ... شب بخیر...


[ یکشنبه 89/2/26 ] [ 2:28 صبح ] [ دازاین ]

سیدنا الشهید شهید سید مرتضی آوینی ( رحمه الله علیه ) :

رو دربایستی را کنار گذاشته‌ام؛ زدن این حرفها شجاعتی می‌خواهد که با عقل و عقل ‌اندیشی … و حتی ژورنالیزم جور در نمی‌آید؛ چرا که حزب‌الله، حتی در میان دوستان خویش غریبند، چه برسد به دشمنان؛ اگرچه در عین گمنامی و مظلومیت، باز هم من به یقین رسیده‌ام که خداوند لوح و قلم تاریخ را بدینان سپرده است.

روزگاری بود که «آته ایسم» (الحاد)، شده بود ملاک روشنفکری و هر کس در هر جا مقاله می‌نوشت و راجع به هر چه می‌نوشت، بی‌ربط و باربط، فحشی هم نثار دین و دینداری و خداپرستی می‌کرد.

و بود تا انقلاب شد و بعد، از اواخر سال ???? تا چند سال پیش روزگاری رسید که جز «اته ایست»‌های ذاتی و حرفه‌ای، دیگران شجره وجودشان در نسیم بهار انقلاب تکانی خورد و چه بسیار از روشنفکران که توبه کردند و حتی به صف مجاهدان راه خدا پیوستند و بود تا…

حالا باز هم قسمت حزب‌الله از تمدن شهرنشینان، غربت و مظلومیت است و راستش از دنیا توقعی جز این نیز نمی‌رود. اینجا مهبط عقل است و حزب‌الله عاشق است و در میان دنیاداران با همان مشکلی رو به روست که هزار و چهارصد سال است اولیای خدا با آن روبه رو هستند. و چرا هزار و چهار صد سال؟

«اوپانیشاد» را هم که بخوانی، خواهی دید که از همان آغاز آفرینش انسان، آب عشق و عقل با هم در یک جوی نمی‌رفته است. عقل می‌خواسته که خانه دنیای مردمان را آباد کند و عشق می‌خواسته که خانه آخرت را.

و ظاهر، همواره در کف عقل روزمره بوده است، جز برهاتی که عاشقی بر مسند حکومت می‌نشسته و چند صباحی حکم می رانده…. اما فقط چند صباحی، و عاقبت، باز هم همچون مولای عاشقان، گرفتار دشمنان عقل اندیش ظاهربین می‌گشته است و کارش بدانجا می‌کشیده که حتی شبانگاه را نیز با لباس رزم بگذراند و بعد هم می‌دانی: محراب و شمشیر و خضاب خون و باز هم روز از نو، روزی از نو…

عقل دنیادار عاقبت اندیش ریاکار منفعت پرست مصلحت‌اندیش بر اریکه‌ای که حق عشاق است تکیه می‌زند و با زکات مسلمین کاخ خضرا می سازد و با شمشیر منتسب به اسلام، گردن عشاق می‌زند. حالا بعد از این هزارها سال که از عمر انسان می‌رود، یک بار عاشقی فرصت یافته است تا بساط حاکمیت عشق را برپا دارد، اما در جهانی که عقل یکسره طعمه شیطان گشته است و عشق را جز در کشاله رفتن بدن‌های کرخت نمی‌جویند، از هر طریق که راه بسپاری، کار را به قطعنامه ??? می کشانند و قوانین خود بنیادانه اومانیستی عقل اندیشانه شرک‌آمیز را در برابر قانون عشق می‌گذارند…. و چه باید کرد؟ نگاهی به شهر بیندازید! عقل غربی سیطره یافته و وجود بشر را در دائره‌المعارف خویش معنا کرده است.

بی‌دردی و لذت‌پرستی توجیهی عقلایی یافته است و از میدان‌های ورزش تا کلاس‌های دانشگاه، «رب‌النوع تمتع» است که پرستیده می‌شود و باز در این میان، بسیجی حزب‌الله، تنها و غریب است و با آن چوب زیربغل و پای مصنوعی و دست فلج و چشم پلاستیکی و … موی کوتاه و محاسن و لباس ساده و فقیرانه و لبخند معصومانه، مظهری است از یک دوران سپری شده که با «خونین شهر» آغاز شد و در «والفجر ??» به پایان رسید و بعد از «مرصاد»، از ظاهر اجتماع به باطن آن هجرت کرد و بیماردلان را در این غلط انداخت که «دیگر تمام شد!»

نه!، نه فقط هیچ چیز تمام نشده است؛ که تاریخ فردا نیز از آن ماست. اما اینجا عالم ظاهر است و بسیجی عاشق، اهل باطن. و وقتی در میان مسجدی‌ها نیز، عمومیت با ظاهر‌گرایان باشد، وای بر احوال دیگران!.

چه می‌گویم؟ گاهی هست که آدم دلش می‌خواهد، فارغ از همه اعتباراتی که مصلحت اندیشی‌های عقلایی را ایجاب می‌کند، فقط حرف دلش را بزند و «حرف دل»، یعنی آن حرفی که بیشتر از همه مستحق است تا آن را به حساب خود آدم بگذارند، چرا که وجه حقیقتی هر کس، دل اوست تو می‌توانی مانع شوی از آنکه انعکاس اساست در چهره‌ات ظاهر شود، اما در قلب … ممکن نیست.

می‌گویند که خیال رام ناشدنی است، اما می‌شود من می‌شناسم کسانی را که خیالشان مرکوب بالداری است که آنها را هر بار که اراده کنند، به ملکوت می‌برد. اما نمی‌شناسم کسی را که بتوان جلوی انعکاس وجود خوی را در آینه قلبش بگیرد. قلب، خلاصه وجود آدمی است؛ مجملی است از وجود تفصیلی آدمی، که آنجا بعد از مرگ کتابی می‌شود منشور که خبر از وجود نهایی انسان می‌دهد؛ خبر از همان وجودی می‌دهد که از دیگران می‌پوشانیم. ایناج عالمی است که می‌توان دروغ گفت، اما آنجا عالمی است که نمی‌توان مانع از رسوایی شد و این هم از خصوصیات همین عالم است که آدم برای آنکه حرف دلش را بزند، باید این همه مقدمه بچیند و صغری و کبری بیاورد.

وقتی طبل «جهاد در راه خدا» نواخته می‌شود، دوران حکومت عشق آغاز می گردد، چرا که جز عشاق کسی حاضر به فداکاری و از جان گذشتگی نیست.
دوران جهاد، دوران حکومت عشق است، اما در اینجا که مهبط عقل است، معلوم است که حکومت عشق نباید هم چندان پایدار باشد. نمی‌شود؛ مردم که همه عاشق نیستند. از زنها و کودکان و پیرزن‌ها و پیرمردان‌ که بگذریم، آن خیل عظیم اهل دنیا را بگو که از زندگی فقط همین یک جان را دارند و به آن، مثل کنه به شکمبه گوسفند چسبیده‌اند. تنها عشاق می‌توانند بر ترس از مرگ غلبه کنند و از دیگران، نباید هم انتظار داشت که از مرگ نترسند. نگوئید «دوران جنگ»؛ بگوئید «دوران جهاد در راه خدا»، و خدا هم این جام «بلا» را جز به بهترین بندگان خویش نمی‌بخشد. جام بلاست و جز به «اهل بلا» نمی‌رسد. دیگران آن را شوکران می‌انگارند.

پس دورانهای جهاد نمی‌تواند طولانی باشد اما دوران‌های تمتع از حیات، گاه آن همه طولانی است که اهل دنیا را نیز دل زده می‌کند. آنگاه که طبل جنگ با دشمنان خدا نواخته می‌گردد و «اهل بلا» در می‌یابند که نوبت آنان در رسیده است، «اهل دنیا» چون مارمولک‌های بیابانی که از رعد و برق می‌ترسند، ناله‌کشان به هر سوراخی پناهنده می شوند.

وقتی طبل جنگ برای خدا نواخته می‌شود، عشاق می‌دانند که نوبت آنان رسیهد است که قلیل من عبادی الشکور… وقتی طبل جنگ برای خدا نواخته می‌شود، در نزد اینان، عقل و عشق ست از تقابل می‌کشند و عقل، عاشق می‌شود و عشق، عاقل؛ آن همه عاقل که صاحب خویش را به سربازی و جانبازی می‌کشاند، اما در نزد دیگران، ترس جان و سر، عقل را به جنونی مذموم می کشاند و ه ننگی را می‌پذیرند تا بتوانند این خون تمتع از حیات را بمکند، مثل کنه‌ای که به شکمبه گوشفند چسبیده است. دوران جنگ، دوران تجلی عشق بود و دوران جلوه‌فروشی عشاق، و سر این سخن را جز آنان که به غیب ایمان دارند و مقصد سف رحیات را می‌دانند، در نمی‌یابند. دوستی شب عملیات با من می‌گفت: «کاش مدعیان این «حس غریب» را در می‌یافتند؛ این وجد آسمانی را که گویی همه ذرات بدن انسان در سماع وصلی راز‌آمیز «عین لذت» شده‌اند. نه آن لذا که هر حیوان پوست‌داری که حواس پنجگانه‌اش از کار نیفتاده است حس می‌کند، بلکه «الذ لذات» را.»

گفتم: «عزیز من! مدعیان را به خویشتن واگذار. خدا این حس را به هر کسی که نمی‌بخشد؛ توقیفی است و توفیقی، هر دو.»
او رفت و شهید شد و من وقتی بالای جنازه خون‌آلودش نشسته بودم به یقین رسیدم که «شهداء از دست نمی‌روند، به دست می‌آیند.»

وقتی کسی می‌انگارد هرچه را که نبینند و لمس نکنند، باور کردنی نیست و از تو می‌پرسد: «دستاورد ما در جنگ چه بوده است»؟ از کلمه «دستاورد» بدت نمی‌آید؟ من بدم می‌آید. اگرچه کلمه که گناهی نکره است. اما مگر همه چیز ر ا باید به همین دستی بدهند که از این کتف گشتی و استخوانی بیرون زده است و به پنج انگشت بند بند ختم گشته است؟

«دستاورد» کلمه‌ای است که آدم را فریب می‌دهد. با کلمه «دستاورد» که نمی‌توان حقیقت را گفت. چه بگویی؟ بگویی: «بزرگترین دستاورد ما انسان‌هایی بوده‌اند به نام بسیجی»؟

خلیج فارس آن همه ماهی دارد که می‌شود دویست کشتی صید صنعتی (از آن کشتی‌هایی که ماهی‌ها را دویست کیلو، دویست کیلو در حلق‌های بزرگ و وحشتناک خویش هرت می‌کشند) سالی دویست میلیون ماهی دویس کیلویی بگیرند؛ اما کجاست آن شجاعت و توکل و عشقی که یکی مثل «نادر مهدوی» یا «بیژن گرد» بر یک قایق موتوری بنشیند و به قلب ناوگان الکترونیکی شیطان در خلیج فارس حمله برد؟. می‌پرسد: «این شجاعت و توکل و عشق به چه درد می‌خورد؟». هیچ! به درد دنیای دنیاداران نمی‌خورد، اما به کار آخرت عشاق می‌آید، که آنجاست دار حاکمیت جاودانه عشاق… و من به بسیجیان امید بسته‌ام؛ نه من تنها، همه آنان که تقدیر تاریخی انسان فردا را دریافته‌اند و می‌دانند که ما از آغاز قرن پانزدهم هجری، پای در «عصر معنویت» نهاده‌ایم.

منبع: ماهنامه سوره - دوره دوم - شماره 4 - تیر 1369


[ سه شنبه 89/2/14 ] [ 10:44 عصر ] [ دازاین ]

(این یادداشت در اصل برای شماره یازدآهم هفته نامه سوزنبان نگاشته شده است)

11) دولت احمدی نژاد : طرح این مسئله به احتمال زیاد در بادی امر عجیب بنظر می رسد ، چرا که تصور بر آن است که زمانی که یک دولت اصول گرا و با جهت گیری های تقریباً انقلابی بر مسند کار تکیه زده باشد قاعدتاً باید بستر آماده تری برای فعالیت دانشجویان انقلابی و مذهبی فراهم باشد ، حال آنکه در واقع اینگونه نیست !
اگر در این زمینه از مدیریت فعلی و قبلی دانشگاه قم و موضع گیری های سیاسی آنها صرف نظر کنیم و نقش بازدارنده ی آنها در برخی زمینه ها را نادیده بگیریم باید اذعان نمائیم که با بر سر کار قرار گرفتن دولت های اصول گرای نهم و دهم نحوی حالت استغنا و راحتی خیال گریبان گیر طیف مذهبی دانشجویان شده است که ناشی از تصور غلط آنها نسبت به فضای سیاسی – فرهنگی جامعه می باشد . تصوری که فعالیت آنها را تنها زمانی ضروری می کند که مخالفین علناً و به شکل محسوس دست به تخریب و یا تضعیف بنیان های فکری ،فرهنگی ،اخلاقی و سیاسی جامعه زده باشند و در واقع مردم اصولاً در هنگام وجود خطر قریب الوقوع دست به کار دفاع و مقابله می شوند و گویی وظیفه ای برای پیش برد اهداف متعالی انقلاب اسلامی – در تمامی حوزه ها – و تلاش در جهت توسعه ارزشهای بنیادین اصیل اسلامی نداریم و فقط بایستی به برخی سطحیات از فرهنگ و سیاست موضع گیری نمائیم .
نکته ی مغفول مانده این است که به راستی چه کسی باید به همین دولت برای پیش برد اهدافش کمک برساند  ؟ آیا دولت یک بسته از قبل آماده شده است که ما فقط باید برای رای آوردن آن تلاش کنیم  ؟ اصلاً در همین فضای محدود دانشگاه کدام دانشجو باید تشکل های مذهبی و انقلابی را برای فعالیت موثرتر یاری کند ؟ و چگونه بدون هیچ احساس مسئولیتی توقع اتفاقات خارق العاده را داریم ؟ حقیقتاً میتوان از این جهت دوران حکومت دولت اصلاحات را دورانی به مراتب فعال تر و با انگیزه تر برای طیف های مذهبی و انقلابی دانست ، هرچند این نکته به هیچ وجه تائید آن وضع کذا نیست که عاقلان را اشارتی !
آنچه علت ایجاد این تنبلی و بیخیالی در میان دانشجویان شده است غفلت عمیقی است که آنها از آرمانهای بلند انقلاب اسلامی دارند ؛ به قول سیدنالشهید : « شاید جنگ خاتمه یافته باشد اما مبارزه هرگز پایان نخواهد یافت و انگار این غفلتی که من و تو را در بر گرفته است ظلمت قیامت است . »
در پایان این سلسله یادداشت ها فهرستی از عللی که به نظر نگارنده عوامل اصلی رخوت و رکود دانشجویان در دانشگاه قم است را ارائه می نمایم و امیدوارم قدمی هرچند کوچک در راه رفع موانع حرکت های سالم و سازنده دانشجویی برداشته باشم . همچنین مشتاقانه منتظر شنیدن نقد ها و نظرات شما در این خصوص هستم .
1) اکتفا به انجام واجبات و ترک محرمات
2) تصور مطلوبیت وضع موجود
3) فرار از مسئولیت
4) غرق شدن در مباحث نظری صرف
5) ضعف تشکل های دانشجویی
6) موقعیت و مختصات جغرافیایی
7) بومی پذیری و عدم تجربه زندگی دانشجویی
8) مسئله بودن تفکیک جنسیتی
9) تزاحم های توهمی
10) ضعف مدیریت و نگاه غلط مسئولین
11) دولت احمدی نژاد


[ سه شنبه 89/2/14 ] [ 10:36 عصر ] [ دازاین ]

(این یادداشت در اصل برای سرمقاله شماره یازدهم هفته نامه سوزنبان نگاشته شده است .)
گاهی شنیدن برخی از خبرها بیش از آنکه من را متاثر کند متعجب می کند . یعنی اتفاقی که بنظر ناراحت کننده می رسد من را بیش از آنکه ناراحت کند به فکر فرو می برد ؛ یکی از این خبرهای ناگوار را چند وقتی است بچه های دانشگاه به خیال اینکه مطلع نیستم دائما به من گوشزد می نمایند ، دوباره شرکت های هرمی در دانشگاه فعال شده اند !
احتمالا این خبر برای عده ای اساساً نه ناراحتی به همراه دارد و نه تعجب بلکه اتفاقی است که به آنها مربوط نیست مثل سایر اتفاق ها اصلاً مگر چیزی به آنها مربوط میشود ؟ برای من اما عجیب بود که در دانشگاه قم این پول بازهای دغل پیشه توانسته اند کاسبی به هم بزنند و عده ای ساده لوح را به خیال پیمودن ره صد ساله در یک شب سر کیسه کنند و بعد هم قیافه حق به جانب بگیرند و برای کلاهبردایشان لفافه ی شرع و قانون و اقتصاد درست کنند بلکه عده ای بیشتر در هرم پول سازی آنها شریک شوند و جیب آنها سنگین بشود .
تعجبم از اینجا بود که چطور بعد از اینهمه مقاله و گزارش و خبر و صدور فتوا و بعد از گذشت چند سال از رکود بازار هرمی ها دوباره و این دفعه در دانشگاه باید شاهد فعالیت آنها باشیم . فعالیتی که هر چند این بار پیچیده در توجیهات مغلطه آمیز شرعی است و از استدلال های سبک اقتصادی هم سود می برد اما بیشتر از همه از حرص و طمع سریع و بی زحمت پول دار شدن ما سوء استفاده می کند . تا کی میخواهیم اینگونه ضربه بخوریم ما قشر به اصطلاح فرهیخته و جوان این مملکت خدا عالم است ؟!
البته طرف دیگر قضیه کم کاری و بی توجهی عجیبی است که حراست محترم که به کوچکترین رابطه ی مشکوک دختر و پسرها حساس هستند از خودشان نشان می دهند ؟! این همه نیروی پیدا و پنهان برای کنترل مشتی دختر و پسر که به هم نگاه چپ نکنند ؟ یا وظایف دیگری هم در دستور کار شما هست ؟
بگذریم ...
بدبختی آنجا بیشتر رخ می نماید که بعضی از اساتید محترم ؟؟! هم از دور و نزدیک دستی بر آتش بازاریابی شبکه ای دارند و در دانشگاه از واحد خواهران و برادران مشغول پرزنت کردن هستند ! گویا آب بیشتر از آنچه فکر میکردیم از سرچشمه گل آلود است و خانه نگران کننده تر از آنکه تصور میکردیم از پای بست ویران !
نیاید فردا پیش من صدایتان را بالا ببرید که تو نمیدانی و این شرکت محترم هرمی نیست ، شبکه ایست و گلدکوئست نیست ، کیو آی است و حرام نیست ، حلال طیب و طاهر است و ... آنچه برای ورود به این شبکه ها نیاز است نه این توجیهات که طمع کودکانه ایست که نفس ما خوب دست روی آن گذاشته است دوستان ! بروید نگاهی به راهی که می روید بیندازید ، این ره که می روی برادر من ( وخواهرم) به ترکستان است شک نکن !
همینقدر راحت اعتبار و اندوخته ی چند سال دانشجو بودنت را خرج گرفتن دویست سیصد هزار تومان پول از این و آن رفیق نکن ! پرزنت کردن که جای خود !
اعتقادی به کپی کردن در نشریه ندارم و همه جور استدلال فقهی و قانونی و اقتصادی در اینترنت و مجلات و روزنامه ها هست ، بهتر از آنچه من و دوستان میخواستیم برای بیدار کردن تو بنویسیم ! برای همین هم هست که این دل نوشته را آغشته به استدلال نکردم تو که استدلال نیاز نداری، داری ؟ خودت را گول نزن خواهش میکنم ، دیگران را هم .
بگذریم هفته ی دیگر شماره ی آخر سوزنبان منتشر می شود ، نمیدانم سال بعد سوزنبان خواهد بود یا نه ولی مطمئنم که من سردبیر نخواهم بود پس هرچه تقدیر و تشکر هست زودتر نثار بفرمائید که یک وقت دیدید اگر بارگران بودیم رفتیم ...
حرفهای سوزنبانی را هفته دیگر میزنم در آن آخرین نامه !
والسلام علی من التبع الهدی


[ سه شنبه 89/2/14 ] [ 10:30 عصر ] [ دازاین ]

(این یادداشت در اصل برای شماره نهم هفته نامه سوزنبان نگاشته شده است )

تزاحم های توهمی : خیلی وقت ها پیش می آید که عدم ورود دانشجویان به برخی حوزه های فعالیت سیاسی و یا فرهنگی خاص بدلیل فعالیت آنها در یک بخش و حوزه دیگر است .
در نگاه اول طرح این تکته از جانب یک دانشجو غلط بنظر نمیرسد بلکه دلیل عاقلانه ایست که نشانه ی رشد و تجربه ی وی است و معلوم است که او دیگر دچار احساسات آرمان خواهانه کاذب و یا توهم توانایی بیش از اندازه معمول نیست و با نگاهی منطقی به داشته های خود سعی دارد انرژی و پتانسیل های خود را تنها در یک موضوع خاص متمرکز سازد .
این نکته اگر زمانی مطرح شود که فرد حقیقتاً درگیر انجام فعالیت اجرایی و یا مطالعاتی دیگری است و حتی با برنامه ریزی صحیح هم نمی تواند وقت خود را تقسیم کند و به کار دیگری اختصاص دهد بنظر درست می آید اما اغلب تزاحم فعالیت های فرهنگی خصوصاً در حوزه مطالعات بنیادین زمانی مطرح میشود که دانشجو تصور میکند که دو فعالیت و یا زمینه مطالعه و پژوهش اساساً یا به واسطه ی تقدم و تاخر زمانی برای پرداختن به آنها و یا بدلیل عدم اهمیت و ضرورت یکی با یکدیگر قابل جمع نیستند .
بگذارید برای روشن شدن بیشتر مطلب یک مثال بزنم ، هنگامی بحث از مطالعه و یا طرح های مطالعاتی و تحقیقاتی به میان می آید یکی از مسائلی که اهمیت فوق العاده دارد نوع و محتوی و موضوع مطالعه است . البته درست است که این انتخاب بستگی فراوانی به استعدادها و علایق و توانایی های شخصی و گروهی افراد دارد اما بدون شک تقدم و تاخرهای ماهوی نیز در انتخاب زمینه مطالعه بسیار موثر است و گاهیی سرنوشت ساز مثلا زمانی بین من و برخی از دوستانم در گزینش محتوی یک طرح مطالعاتی بین زمینه های دین پژوهی و خودشناسی از یک طرف و غرب پژوهی و دشمن شناسی از طرف دیگر بحث و گفتگو وجود داشت . برخی معتقد بودند به تقدم مباحث دین پژوهانه و اسلام شناسانه و برخی بر تقدم غرب شناسی اصرار می ورزیدند . حقیر اما نظر سومی دارم که در حقیقت لب هدف این یادداشت نیز همین است و آن اینکه اساساً تزاحم میان موضوعات پیش گفته یک تزاحم توهمی است و در اصل تقدم و تاخری میان این دو وجود ندارد بلکه در نهایت نحوی گرایش درونی افراد را به تعمق بیشتر در این حوزه ها میکشاند که گاهی از استعدادهای درونی و گاهی از نیازهای حقیقی جامعه و محیط ناشی میشود که این دومی اگر حقیقی باشد همان تکلیف محوری در دین است . اما در اصل اهمیت این دو حوزه و اهمیت مطالعه و شناخت آنها شکی نیست و فرد بایستی با تقسیم صحیح زمان و انرژی خود به هر دوی آنها رسیدگی نماید چه آنکه انسان های تک بعدی حتی اگر اهل مطالعه و تفکر نیز باشند باز دچار اشتباهات فراوانی میشوند که مثال های آن در بین متفکرین مطرح معاصر کم نیست که البته حق میدهید که نامی از آنها به میان نیاورم .
تا آنجایی که من تجربه برخورد با فعالین فرهنگی و سیاسی از قشر دانشجو و حتی غیر آن را دارم تقریباً اکثر تعارضات و تزاحماتی که آنها درگیرش هستند از همین سنخ است .
این اشتباه بنظرم از نگاه تک بعدی به انسان ناشی میشود و نحوی تحقیر او در آن نهفته است . فردی که تصور می کند انجام برای مثال دو نوع فعالیت برای وی امکان پذیر نیست و از عهده ی او خارج است توانایی های خود را نادیده گرفته و یا ضرورت پرداختن به آن حوزه ها را نمیداند . البته بخش دیگری از این معضل به تبلیغات غلط برخی اساتید و مسئولین فرهنگی بازمیگردد که با متزاحم و متعارض نشان دادن زمینه های کاری و یا مطالعاتی و حتی گاهاً با منع از ورود آنها به برخی زمینه ها دانشجویان را از پرداختن به آنها بازمیدارند و آنها را تبدیل به کاریکاتورهای میکنند که آنقدر منتزع از جهان خارج تفکر و فعالیت میکنند که هیچگاه نمیتوانند تصور کلی از آنچه در بیرون در حال گذران است داشته باشند .
بعنوان نکته ی آخر این را هم اضافه کنم که منظور حقیر پرداختن به تمام زمینه ها نیست چه آنکه ی لازمه ی فعالیت و تفکر و مطالعه تعمق است و تعمق ناچاراً زمان و انرژی فراوانی میطلبد که او را از ورود به همه موضوعات بازمیدارد اما برای آنکه دچار تک بعدی شدن و نگاههای واژگونه به مسائل جامعه نشویم بایستی دست کم به برخی مسائل بنیادین و اولیه با هم بپردازیم چه در حوزه فعالیت های اجرایی و چه در زمینه های تحقیقاتی و مطالعاتی .
وبرای حسن ختام جمله ای از مقام معظم رهبری که :
تلاش خود را بیشتر کنید هر کس بگوید این کار شدنی نیست او را به کوتاهی همت متهم میکنم هیچ کاری نیست که از انسان ساخته نباشد انسان نیرومند تر از این حرف هاست و میتواند کارهای نشدنی را شدنی کند .


[ پنج شنبه 89/2/2 ] [ 11:43 عصر ] [ دازاین ]

(این یادداشت در اصل برای سرمقاله هفته نامه سوزنبان نگاشته شده است)

هفته گذشته به مناسبت سالروز شهادت سیدنا الشهید مرتضی آوینی بزرگداشتی گرفته بودیم در انجمن اسلامی که برنامه ای بود متشکل از سه همایش و یک نمایشگاه کتاب .

گروهی که متولی برگزاری این یادواره بودند تمام تلاش خود را برای هر چه بهتر برگزار شدن این برنامه انجام دادند (البته هر چه کردیم در خور شان شهید آوینی نخواهد بود) خصوصاً در زمینه تبلیغات از انواع ایده ها بهره بردند تا اطلاع رسانی در حد کفایت نه تهوع انجام شود . علی رغم تمام این تلاش ها استقبال از همایش ها به لحاظ کمی زیاد نبود هر چند از حیث کیفی رضایت برگزارکنندگان جلب شد ، انشاالله سیدنا نیز راضی شده باشند .

جناب حجه الاسلام و المسلمین محسنی که از سخنرانان یکی از همایش ها بود در ابتدای سخنانش گفت که در محله ی ارمنی ها تکیه ی سیدالشهدا را کوچک می گیرند تا اگر جمعیت محدودی آمدند آنقدر ها به چشم نیاید .هر چند غربت شهدا و علی الخصوص شهید آوینی در جامعه ی اکنون زده ی ما امر جدیدی نیست اما تعجب اینجاست که پرداختن به اندیشه های مرتضی آوینی که بدون شک هنوز هم موضوع دست اول و مبتلا به جامعه ی ما است خصوصاً در محیط های آکادمیک !! مثل دانشگاه قم که بایستی محل منازعات فکری و علمی باشد آنقدر با بی علاقگی قشر به اصطلاح دانشجو روبرو میشود که نمیتوان نسبتی مناسبت میان تفکر با دانشگاه جز همان تکیه سید الشهدا و محله ی ارمنی ها برقرار کرد !

دانشجویانی که به صراحت جز برای کیک و ساندیس و یا دیدن فلان شخصیت مشهور رسانه ای و یا سیاسی و آنهم نه برای استماع سخنان وی بلکه صرفاً برای دیدن و احیاناً گرفتن عکس یادگاری ! به همایش ها و سمینارها می آیند حقیقتاً چه نسبتی با نامی که با انبوهی ادعا آن را یدک می کشند دارند ؟! هرچند این ابتذال دستمایه ی برخی تشکل ها و مسئولین فرهنگی برای پر کردن بیلان کاری خود شده است و آنها تا با هدف تبلیغات و نهایتاً پرکردن سالن های همایش فقط و فقط شخصیت های رسانه ای جنجال برانگیز را دعوت مینمایند و در این میان آنچه ذبح می شود فرهنگ ، علم و تفکر است .

وقتی سالن همایش دانشگاه به محلی برای تبادل بلوتوث و ارضای عقده های حقیر مشتی کودک تبدیل میشود چه انتظاری از این دانش گاه میتوان داشت ؟ تولید علم ؟ ارتقای فرهنگ ؟ عدالت طلبی ؟ تعالی ؟ و یا تنها ابتذال ، ابتذال  و ابتذال ...

وقتی کتاب خواندن منحصر میشود در معدود کتاب های درسی و آنهم فقط برای گرفتن نمره قبولی در امتحان پایان ترم آیا باید توقع بیشتر از بابت فرهنگ این مملکت داشت ؟

وقتی محدود دانشجویان فعال و دغدغه مند هم از اساتید و مسئولین دانشگاه به جای تشویق و ترغیب فقط تحقیر و مانع تراشی و دعوت به سر در آخور خود کردن و بیخیالی می بینند ، دیگر میتوان انتظار داشت دانشگاه به محلی برای آغاز تحول در جامعه شود ؟

وقتی ... بگذریم

این وجیزه را از سر عصبانیت نگارنده آن ندانید که حقیر و دوستانم اساساً با تصور سالنی مملو از جمعیت مشتاق دانستن و فهمیدن این مراسمات را برگزار نکردیم ، به هر حال اینجا دانش گاه است دیگر ؟ ما هم دانش جوئیم ، منتهی این را نوشتم تا بلکه و خدایی ناکرده از این خواب نمره و کلاس و درس بیرون بیائیم و راهیی جز سلف و خوابگاه را بجوئیم شاید فرجی حاصل آمد !


[ پنج شنبه 89/2/2 ] [ 11:40 عصر ] [ دازاین ]
درباره وبلاگ

مدیر وبلاگ : دازاین[181]
نویسندگان وبلاگ :
کودکی به خط سالهای هزار و سیصد و انار
کودکی به خط سالهای هزار و سیصد و انار (@)[7]


قوى باشید، احساس ضعف نکنید، به خدا متکى باشید، «اشدّاء على الکفّار رحماء بینهم» باشید، و اگر با هم بودید، هیچ‌کس نمى‌تواند به شما آسیبى برسان ! وصایای امام خمینی در بیمارستان به امام خامنه ای ...
موضوعات وب
امکانات وب
بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 3
کل بازدیدها: 245152