به سيد مرتضي آويني
سلام راوي مجنون،سلام راوي خون
نگاه کن! که نگاهت غزل غزل مضمون
تو در مسير خدا در ميان خوف و رجا
نشسته روي لبانت تبسمي محزون
به اعتقاد تو سياره رنج مي خواهد
جهان چه فايده لبريز باشد از قارون
جهان براي تو زندان،براي تو انگور
جهان دسيسهء هارون و نقشهء مآمون
درون من برهوتي است از حقيقت دور
از اين سراب مجازي مرا ببر بيرون
چگونه طاقت ماندن؟ مرا ببر با خود
از اين زمانه به فرداي ديگري ،اکنون
نگاه کن! که نگاهت روايت فتح است
سپاه چشم تو کرده است فکه را مجنون
به سمت عشق پريدي خدانگهدارت
تو مرتضا يي و دستان مرتضي يارت...