پرسشکده |
نبض باران این روزها نمی زند که نمی زند طبیب می آید بالای سر آسمان .. در گوشش هی می خواند ماندنی نیستی ... آسمان این روزها شفایش را از پسر فاطمه می خواهد ... بلند می گوید یا حسین ... و خون می گرید!
+ سرم را می اندازم پایین ... بسکه این روزها روسیاه شدم! ++ سید! ... نگاهی .. حتی آهی ... دارد می پوسد دلم! +++ " مرده پرست نی ام ! که اگر نه این چنین بود .. خود را می پرستیدم! " [ شنبه 90/10/3 ] [ 12:4 صبح ] [ کودکی به خط سالهای هزار و سیصد و انار ]
|
|
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |