بسم الله الستار
سلام
چند نکته به جای مقدمه :
1. بابت تاخیر یک ماهه پوزش میطلبم البته هرچه فریاد دارید بر سر امتحانات بزنید
2. این مقاله آخرین مقاله از کتاب آغازی بر یک پایان است که در این سطح و سیر بررسی میکنیم
3. ارائه خلاصه مطالب مطرح شده در جلسات مباحثه فقط و فقط برای آشنایی بیشتر دوستان با نظرات شهید آوینی و به همین دلیل توصیه اکید دارم کتب را تهیه کنید و راسا مطالعه و تعمق بفرمائید روی مقالات
4. جملاتی که داخل " این علامت قرار دارن دقیقا از روی متن مقاله بدون هیچ تغییری آورده شده اند که خوب بدلیل این بوده که خودشون به اندازه کافی گویا و رسا بودن و نیازی به قلم الکن حقیر نبوده قطعا
5. ممنون میشم اگه نظراتتون رو هم راجع به خود مطالب و هم سبک نگارش و ارائه اونها بنویسید
.......
مقاله " نظم نوین جهانی و راه فطرت " به نوعی خلاصه ای از مطالب مطرح شده در مقالت پیشین است و به همین دلیل مطالعه ی آن بسیار سودمند میتواند باشد .
آنچه در پیش رو میبینید اهم مطالبی است که در جلسات مباحثه این مقاله مطرح شد باشد که امید است مقبول افتد :
- تحلیل گرایی اگر از حکمت که شهود عالم حقیقت است نزد دینداران منشاء نگرفته باشد راهی به حقیقت نخواهد برد
-"مهم ترین مانع در راه گسترش لیبرالسیم که غفلت بشر مدرن از ساحت حقیقت است "مرگ آگاهیست .
- وجود انسان با حقیقت متحد است و حقیقت همیشه نزد او حضور دارد ولی ظهور آن منوط به توجه انسان است .
عقل بشر محاط در عالم است و بنابراین منبعی نه چندان قطعی و لامحال برای کشف حقیقت ؛ "معرفت دینی معرفتی متافیزیکی است و کلی و مطلق ، اما قوانین علمی (که محصول عقل خودبنیاد و منقطع از وحی است)غیر قابل تعمیم و اطلاق ، اثبات ناپذیر و در عین حال ابطال پذیر ، غیر برهانی و غیر یقینی هستند(برای مطالع بیشتر رجوع کنید به اشکالات هیوم بر استقرا و نظریه ابطال پذیری قوانین علمی در آراء کارل ریموند پوپر) بنابراین نباید انتظار داشت که علم بتواند ما را معرفت حقیقی برساند ."
- و تضاد در باطن تمدن مدرن که در تمام صور آن به مراتب قابل مشاهده است بیش از همه جا در رفتار سردمداران دول امپریالیستی مشخص است "آنها از ارزشها سخن می گویند اما فقط بر اساس منافعشان عمل میکنند: کانال پاناما و نفت
- جالب آنجاست که مخافان پیشین امپریالیسم اکنون به چهره حامیان هذیان گوی امپریالیسم آمریکا درآمده اند و ما ایرانیان با نگاهی هرچند کوتاه و گذرا میتوانیم نمونه های فراوان این مجیزگویان وطنی را در جای جای تاریخ انقلاب و پیش از آن مشاهده کنیم
- رسانه های گروهی اهرم های فریب دهنده ی نظام های در ظاهر دموکراتیک و در باطن و حقیقت تام گرا یا توتالیتر غربی هستن تا به بهترین وجه اتفاق آراء عمومی را ایجاد کنند و علت این غفلت در انسان مدرن نسبت به این اسارت ، آزادی نفس اماره است . زندگی در آتمسفر فرهنگی رسانه ای غرب ما را به سمت و سویی میکشاند که در نتیجه ی آن احکام ارزشی و اخلاقی بشر غربی بصورت گزاره هایی بدیهی و غیر قابل تردید بنظر میرسد در حالیکه اینها (بطور مثال دموکراسی ، حقوق بشر ، نظریه ترقی تاریخی ، ...) در باطن خود فاقد هرگونه
حقیقتی هستند و ما تا زمانی که با این ارزشها تفکر میکنیم و خود را ملتزم با آنها میدانیم قادر به خروج از پارادایم های رایج نخواهیم بود و در نتیجه به به تفکری و نظامی خلاف آمد عادت نیاز داریم که انقلاب اسلامی بی شک طلیعه ی در اجمال همین طرز تلقی متفاوت از عالم و آدم و مبدا عالم و آدم است .
- نظام های توتالیتر و دموکراتیک نه دو نوع نظام سیاسی متاقبل بلکه دو صورت از حقیقتی واحدند که در یکی اراده ی عمومی با زور و در دیگری با فریب به جهتی خاص که خواست زمامداران است متوجه میشود و به همین دلیل قطعا دومی پیچیده تر و دیر پا تر است .
- " چگونه میتوان در این امپراتوری تاجران سود انگار بی رحم بورس باز حتی تصوری از آزادی داشت ؟ " و سخن در اینجاست که این امپراتوری شر تنها یک امپراتوری سیاسی نیست ! بلکه تحقق این مپراتوری منوط به تسخیر قلوب انسان های ساکن کره ی ارض است از طریق سلطه و هجوم فرهنگی .
- تنها راه ممکن انقلاب در ساحت فرهنگ و سیاست و اقتصاد و ... است که قبل از همه به تفکری خلاف آمد عادت نیاز است
از خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
- تمدن ظلمت زده ی غرب یک کل تجزیه ناپذیر و به هم پیوسته است که در جهت ارضاء اهواء نفسانی بشر بورژوا در جهات مختلف بسط یافته است و مبداء و منشاء واحد آن همان مابدالطبیعه ی بشر مدار و یا اومانیستی است که التزام به هر جز آن دیگر صورت های آن را بی تردید به دنبال خواهد داشت (به تجربه ی سال های توسعه در دولت های سازندگی و اصلاحات نگاه کنید) .
- در این تمدن تمام اعتبارات لفظی در معانی کاملا واژگون وضع شده اند .( مثلا در ظاهر نسبیت اخلاقی و در باطن پوزتیویسم اخلاقی .) و ما نیز بدلیل غلبه ی تاریخی تمدن غرب درست همان الفاظ را با همان معانی به کار میبریم هرچند که آنها با حقیقت هیچ نسبتی ندارند .
- مباحث پیچیده ی فلسفی دوران قرون وسطی به تدریج به مفاهیم شبه فلسفی عصر روشنگری و بعد از آن تنزل یافت .
- طبقه ای نوظهور در سده 17 و 18 میلادی در غرب (عصر روشنگری) ارتباط میان صاحب نظران و متخصصین و عموم جامعه را بر عهده داشتند و صد البته در جوامع خودشان منشاء اثر و جامعیت بودند این طبقه همان روشنفکران و یا انتلکتوئل ها هستند .
- روشنفکری در معنای حقیقی و تام و تمام آن و با رجوع با سابقه و پیشینه ی تاریخی ایجاد آن هرگز در ملل شرقی(در معنای تمدنی نه جغرافیایی) امکان وقوع ندارد . به همین دلیل آن گروه از غربزدگانی که داعیه ی روشنفکری داشتند اولا روشنفکر در معنای حقیقی و غربی آن نبودند و ثانیا نسبتی فعال و موثر با جامعه خویشتن نداشتند همانگونه که در ایران میبینید . و اما در رابطه با افرادی چون جلال آل احمد و یا دکتر علی شریعتی باید گفت که این دو متفکر ارجمند ، نه روشنفکر به معنای خاص آن و متعلق به عرف خاص روشنفکری بودند و صد البته نتوانسته بودند خود را کاملا از آن طبقه جدا نمایند - نباید هم انتظار داشت - و طرح تئوری های چون بازگشت به خویشتن و یا کتابهایی چون در خدمت و خیانت روشنفکران و غربزدگی از سوی ایشان نشان از همان جایگاه بینابینی دارد .
- البته باید توجه داشته باشید که مراد از لفظ روشنفکر در اینجا معنای عام و مصطلح آن نیست که در آن صورت عالمان دینی هم روشنفکر محصوب خواهند شد بلکه منظور معنای اصیل و حقیقی آن که با رجوع به سابقه ی تاریخی و بستر وضع آن بدست می آید است .
- و اما راجع به سر انجام تمدن منحط غرب ، از زبان آلن دوبنوآ نویسنده ی فرانسوی : " ...غرب در تمام جنگها پیروز خواهد شد مگر در آخرین آنها . "
- " حقیقت بطی ء و صبورانه ، در بنیان باطل - که به ظاهر و به حکم عقل متعارف شکست ناپذیر مینماید - رخنه خواهد کرد و آن را در خود فرو خواهد پاشید . الیس صبح بقریب "
والسلام علی من التبع الهدی