پرسشکده |
بسم الله سلام ... - از قدیم گفتن پسر کو ندارد نشان از پدر الی آخر . - ابوی گرام فی احوال شباب که تشریف داشتن یک عدد اورکت آمریکایی رو با یک فروند دوربین نیمه حرفه ای کانن تعویض میکنن . - مدتها بود که دوربین فوق الذکر گوشه ی خونه افتاده بود و بالاخره از قدیم گفتن نو که میاد به بازار الی آخر . - از اونجایی که حقیر در کنار دیگر استعدادهای نهفته و شکوفا شده ام واجد قریحه ی ذاتیه عکاسی هم احتمالا بودم چشمام بعد از دیدن دوربین کذایی برقی زد که ... - تعمیرش کمی برایمان هزینه برداشت اما تا حالا که بهش می ارزیده . - عکاس باشی بهتر دید نه فقط خودش که شما هم از هنرش !!!! لذت ببرید و صد البته خط کش باشید برای حقیر . - فلذا فتوبلاگی باز نمودیم و ... - تیما و تبرکا اولین عکس رو تصویر ورودی کهف الشهدا انتخاب کردم . منتظر خوندن نظراتتون هستم مخصوصا شما حضرات هنرمندان ! یاعلی [ چهارشنبه 88/7/29 ] [ 10:28 عصر ] [ دازاین ]
سلسه جلسات غربشناسی با حضور دکتر باقری مکان ثبت نام : دفتر انجمن اسلامی دانشجویان مستقل ساختمان مرکزی اتاق 150 زمان ثبت نام : هر روز ساعت 10 الی 16 دفتر مطالعات و پژوهشهای غربشناسی [ سه شنبه 88/7/21 ] [ 5:58 عصر ] [ دازاین ]
بسم الله (این یادداشت اصلا برای اولین شماره از نشریه انجمن اسلامی مستقل دانشگاه قم نگاشته شده است) [ یکشنبه 88/7/12 ] [ 1:45 صبح ] [ دازاین ]
بسم الله سلام چند وقتیست نمی نویسم... همین باعث شده تقریبا اکثرا بازدید کننده های ثابت وبلاگم دیگه گویا سر نمیزن و این برای یه بلاگر خیلی بده ... یکی از دوستان پرسید چرا نمی نویسی ... این دوستم یکی از پرنویس ترین بلاگرهاست... راستشو بخواید حرفی برای گفتن نیست ! من هم دوست ندارم وقت کسی رو بگیرم ... انگار همه ی حرفا رو همه یا زدن یا دارن میزنن ... من هم گفتم که دوست ندارم حدیث نفس بگم یا فقط احساساتم رو بیان کنم ... یا بیام برای هر حادثه ی سیاسی و اجتماعی یه شعار بدم و مرده باد زنده باد بگم ... هر چند دارم چیزایی مینوسم و قطعا بعد از نوشتنشون تو وبلاگم هم میزارم اما... دستم به قلم نمیره ... بیشتر دوست دارم بخونم تا بنویسم... این پستو زدم تا بدونید هم نظراتو میخونم و هم اینترنت هست ولی حرفی نیست برای زدن ... یاعلی
[ شنبه 88/7/11 ] [ 1:41 صبح ] [ دازاین ]
بسم الله سلام... بالاخره سالروز تولد جناب وبلاگ پرسش هم رسید ... بله حالا که نگاه میکنم تحقیقا 75 یادداشت اینجاست ... البته انگیزه اولیه این وبلاگ چیز دیگری بود ، انگیزه ثانویه آن هم همانطور دیگر و حالا به هوای دیگری مینویسم ... هر چند که انگیزه های دیگر هنوز هم هستند ... در این یکسال با خیلی ها دوست شدیم ... با خیلی ها دوست بودیم ارادتمان بیشتر شد ... در این یکسال خیلی آموختم ... تجربه ی خوبی بود ... تجربه ی خوبی هست ... باشد که مقبول درگهش بیفتد ... یاعلی [ شنبه 88/6/21 ] [ 10:38 صبح ] [ دازاین ]
بسم الله سلام هر کس به مقتضای گرایشات سیاسی خود و از نظرگاه خاص خویش به دفاعیات و دادگاه متهمان اغتشاشات اخیر نگاه می کند . برخی از همان ابتدا و حتی قبل از آغاز دادگاه آنرا دروغین خواندند (اینکه علم غیب را از کجا آورده اند از خودشان بپرسید) ، بعضی هم وقتی محتوی دفاعیات و تبعات آن را به ضرر خویش یافتند همان کردند که میدانید . وخب برخی به دید نحوی افشا گری و سر گشایی به این دادگاه مینگرند ( اینکه حقیر جزو کدام دسته ام یا اصلا نگاه خودم را دارم بماند برای بعد ) اما از میان تمام دفاعیات آنچه نظر من را به خودش جلب کرد دفاعیات سعید حجاریان بود . (متن کامل دفاعیات را اینجا ببینید) نه به دلایل سیاسی بلکه به دلایل علمی ! چون قصد لفاظی و تکرار مکررات را ندارم فقط و فقط شما را دعوت میکنم به دوباره مطالعه کردن متن دفاعیان متنهی اینبار با نگاه موسوم به تولید علم یا جنبش نرم افزاری . شنیدن این سخنان از سوی حجاریان نشان دهنده خیلی چیزهاست که باز هم بماند برای بعد . همینقدر بدانید که بسیاری از ارگانها و افرادی که حجاریان آنها را مقصران اصلی این وضع میداند ( و حتی مهم تر از این درگیری ها) واقعا مقصر اصلی هستند هرچند نه به لحاظ حقوقی و سیاسی بلکه از نقطه نظر فرهنگی . ناگفته نماند حتی با همین نگاه هم خود جناب حجاریان و هم مباحثه های ایشان در حلقه کیان در راس متهمین قرار میگریند . یاعلی العاقبه للمتقین پ.ن 1 : مدتیست به رایانه دسترسی ندارم و فقطز گهگاهی به کافی نت برای چک کردن ایمیل و وبلاگ و ... سر میزنم نبودنم به این خاطر است . [ پنج شنبه 88/6/5 ] [ 6:31 عصر ] [ دازاین ]
بسم الله سلام انتخابات تموم شد ... احمدی نژاد 24 میلیون رای آورد ... موسوی و کروبی درخواست ابطال انتخابات را کردند ... تهران شلوغ شد ... مادر و فرزندی در یک مهدکودک بر اثر تیراندازی بعد از راهپیمایی آرام معترضین کشته شدند ... رهبری در خطبه ها اتمام حجت کرد ... بالاخره اعتراضات تمام شد ... موسوی بیانیه هشتمش را صادر کرد ... نمازگزاران با کفش به هاشمی در نماز جمعه وحدت بخش اقتدا کردند ... مشایی معاون اول شد ... بسیج دانشجویی دانشگاههای تهران به احمدی نژاد برای انتصاب مشایی اعتراض کردند ... کیهان : آزمون ولایت پذیری احمدی نژاد ... نامه آقا رسانه ای شد ... مشایی عزل شد ... دادگاه فتنه گران برگزار شد ... ابطحی : هاشمی میخواست از مقام معظم رهبری انتقام بگیرد ... مراسم تنفیذ احمدی نژاد برگزار شد ... هاشمی ، ناطق نوری ، خاتمی ، کروبی و میرحسین موسوی در جلسه حضور نداشتند ... عمو پرونگ از مدعوین جلسه بود ... حضرت آقا : در امتحان انتخابات برخی از خواص مردود شدند ... . . . خوش بود گر محک تجربه آید به میان تا سیه روی شود هرکه در او غش باشد ... چهارسال سختی در پیش است کمربندها را محکم ببندید ... یاعلی [ سه شنبه 88/5/13 ] [ 4:36 صبح ] [ دازاین ]
بسم الله سلام زیاد اهل رمان خوندن نیستم . پس باید برام خیلی جالب باشه که یک رمانو ظرف 48 ساعت که 4 ساعتش در یک وضعیته غیرعادی بود(تو اتوبوس ، خودتون مشکلاتشو تصور کنید) بخونم . به دلایل کاملا غیرادبی کافه پیانو رو انتخاب کردم ، فرهاد جعفری از احمدی نژاد حمایت کرده بود ، دنبال یک کتاب برای سوغاتی خواهرم میگشتم . کافه پیانو خیلی خوب پرداخت شده یعنی واقعا جذابه و کاره خودشو بلده اما اینکه چی میخواد بگه : والا منم آخرش نفهمیدم ! البته اصولا ادعایی در این مورد که گیرایی بالایی دارم ، ندارم اما انصاف بدید که کافه پیانو شبیه یک دفترچه خاطراته یا اونطور که در وب سایت ها و وبلاگ ها خوندم شبیه یک وبلاگ (تعبیر خوبیست) منتهی حقیر شدیدا معتقدم باید نفعی در هر اثر هنری نهفته باشه حالا چه نفع اخلاقی ، چه سیاسی ، چه ... اما صرفا حدیث نفس گفتن نه در محتوی هنر است و نه ره به جایی میبرد . کافه پیانو حرفایی دارد ، جدا جدا که به هیچ وجه در یک کل واحد نمی گنجد یعنی هرکدام حرفیست که منصرف از درستی و نادرستیش باید به آن فکر کرد اما دسته آخر ما فقط باید عاشق شیرینی گل گیسو بشویم و دیگر هیچ ... . اما کافه پیانو کمی بددهن هم هست ! من خیلی و خیلی به این موضوع حساسم و خیلی از این بابت ناراحت شدم هرچند با شناخت کم و بیشی که از ماهیت و ذات رمان و ادبیات مدرن دارم (من رمان کم میخونم ) معتقدم این هم اقتضاء قالب مدرنی مثل رمان است . فقط به این نکته توجه بکنید که رمان را باید تنهایی و در دلتان بخوانید و ذات قصه های سنتی در جمع خوانده شدن و بلند خواندن است (زیر کرسی و از لب مادربزرگ و البته با رعایت جوانب اخلاق) . قصدم نقد ادبی این داستان نیست که اصلا کارم این نیست ، از خواندش لذت بردم و البته نقدهای محتویی که بخشی را گفتم دارم اما پیشنهادی برای خواندن و نخواندش نمیکنم (برعکس آثار امیرخانی که هرجا دستتان رسید بخوانید ، انشالا آقای جعفری ناراحت نمیشوند) . شنیدم با اخراجی ها مقایسه شده بود ، شاید ولی خیلی حرف پرتیست ، یعنی از خود فرهاد جعفری هم شنیدم ولی ... من نه عقاید یک دلقک را خوانده ام و نه هیچ کتاب دیگری را هزار بار ، و نه هانریش بل را میشناسم و هیچ علاقه ای هم به تکرار اسامی و برندهای خارجی و داخلی ندارم اما استفاده از آنها شاید در رمان جالب است شاید لازم . کافه پیانو یک اثر روشنفکریست( و گاهی که کم هم نیست یک ژست روشنفکری) ، و در جای جای داستان این حال موج میزند ، اما این هم سلوکیست هر چند به شدت از آن متنفرم . به جز انتخاب احمدی نژاد برای ریاست جمهوری با خیلی از عقاید آقای جعفری مخالفم و اصلا قبل از همه با اصل روشنفکری ! اما بالاخره چه میشود کرد یک جورایی همشهی هستیم دیگر، باید هوایش را داشته باشیم ( نیمی از من بیرجندیست و فرهاد جعفری اصالتا بیرجندی) . خیلی دوست دارم بچه هایی مثل گل گیسو را و این هم آدرس وب سایت بعبعیش !
کافه پیانو تجربه ی خواندن یک کتاب است در 48 ساعت ، میخواهم بگویم داستان خوبیست !
والسلام علی من التبع الهدی [ سه شنبه 88/4/9 ] [ 4:36 صبح ] [ دازاین ]
بسم الله سلام هرچند مدتی ست از روز رای گیری و انتخابات گذشته است و تصور عمومی با توجه به سابقه ای که از انتخابات های گذشته داشت این بود که بعد از رای گیری فضای کشور تغییر خواهد کرد و به حال عادی بر خواهد گشت ، اما به دلایلی در مورد این دوره اتفاقات جدیدی افتاد که در جای خود نیاز به بحث دارد . اما یکی از موارد مهمی که در این دوره حائز اهمیت بود روشن شدن بعضی مسائل پشت پرده و مواضع واقعی بسیاری از شخصیت های کلیدی نظام بود . مشخصا در این یادداشت منظور حقیر مسائل اقتصادی نیست ، بلکه عملکرد افراد در حوزه سیاسی و اعتقادی و مهم تر از آن گفتمان های حاکم بر جریان های سیاسی و اجتماعی که باعث مرزبندی های جدیدی در درون نظام شد . یادداشت حاضر متن پیاده شده سخنرانی استاد گرانقدر حضرت حجه الاسلام پناهیان در هیئت محبین اهل بیت در تاریخ 15/3/88 است . بخش ابتدایی سخنرانی به دلیل ماهیت انتخاباتی و همچنین جلوگیری از اطاله کلام حذف شد و آنچه پیش روست قسمت مهم این سخنرانی است که شاید امروز بیش از قبل مورد نیاز باشد . فلذا پیشنهاد میکنم تمام دوستان حتی اگر حوصله ی خواندن متن های طولانی را ندارند حتما و حتما این سخنرانی را بخوانند و در صورت امکان فایل صوتی آن را از سایت مرکز اسناد دانلود کنند و گوش کنند چرا که روشن کننده پشت پرده ی بسیاری از رفتارهای امروز برخی از افراد است . انشاالله که مفید فایده باشد . :
...ایشان وارد موضوع اصلی بحث، یعنی تحلیل مواضع و جریانات اخیر، که خصوصاً در مناظر? آقایان احمدینژاد و موسوی، روشن شد، شدند: [ جمعه 88/4/5 ] [ 12:53 صبح ] [ دازاین ]
بسم الله سلام داریم کم کم به سالگشت ترور نافرجام حضرت آقا(حفظه الله) نزدیک میشویم . 6 تیر 1360 ، مسجد ابوذر ... آنچه پیش روست ، روایتی است از این حادثه ی تلخ . محصول دست و پنجه ی دوستان رجانیوز . اللهم الحفظ القاعد الاخامنه ای ...
جمعی از اعضای تیم حفاظت و اعضای تیم پزشکی حضرت آیتالله خامنهای بعد از 25 سال، در محضر رهبر انقلاب به بیان خاطرات و ناگفتههایی از حادثه تلخ ترور در ششم تیر1360 پرداختند. در این مراسم که نزدیک به 4 ساعت به طول انجامید، آقایان خسروی وفا، حاجیباشی، جباری، جوادیان، پناهی و حیاتی از محافظان قدیمی رهبر انقلاب، به همراه 3 نفر از تیم پزشکی ایشان ــ دکتر میلانی، دکتر زرگر و دکتر منافی ــ به مرور خاطرات خود از ششم تیر 1360 پرداختند. آنچه میخوانید روایتی است کوتاه از این نشست. - اصلا اون روز مسجد یه جور دیگه بود... و اشک، چنان سر میخورد توی صورتش که هر چهقدر هم لبش را بگزد؛ نمیتواند کنترلش کند... سرش را تکان میدهد و به "حاجیباشی" نگاه میکند، او هم سرش را انداخته پائین و با دست اشکهایش را میچیند. "پناهی" به دادش میرسد و ادامه میدهد: ــ مردم اول روی زمین دراز کشیدند و بعد هم به سمت در هجوم بردند، من اسلحهام را از ضامن خارج کرده بودم، تا برگشتم سمت جایگاه دیدم ــ بغضش را فرو میخورد ــ "آقا" از سمت چپ به پهلو افتادهاند روی زمین! داد زدم: حسین! "آقا"... تا برسم بالای سر "آقا"، "حسین جباری" تنهایی "آقا" را بلند کرده بود و به سمت در میرفت... "جوادیان" که هنوز صورت گردش سرخ سرخ است، فقط سرش را به طرفین تکان میدهد و حتی چشمهایش را هم از ما میدزدد. "حیاتی" اما ماجرا را اینگونه ادامه میدهد: ــ هرطور بود راه را باز کردیم و خودم برگشتم پشت تریبون، ضبط صوت مثل یک دفتر 40برگ از وسط باز شده بود. با ماژیک قرمز هم روی جداره داخلیاش نوشته بودند: "اولین عیدی گروه فرقان به جمهوری اسلامی!" *** حاجیباشی یکدفعه نگاهش را از زمین میکند و بلندتر میگوید: توی ماشین همهاش به این فکر بودم که اگر اتفاقی بیافته، مردم به ما چی میگن؟! و دوباره باران، حرفهایش را خیس میکند. "جوادیان" ادامه میدهد: از جلوی یک درمانگاه گذشتیم که گفتم: "حسین! برگرد... درمانگاه ..." پنج نفری وارد درمانگاه شدیم، همه هول برشان داشته بود، یک نفر غرق خون توی آغوش جباری، 3 نفر هم با لباس خونی و اسلحه دنبالش... اولین دکتری که آمد و نبض آقا را گرفت، بیمعطلی گفت: دیگه کار از کار گذشته و رفت... پرستاری جلو آمد و گفت: "ببرینش بیمارستان بهارلو؛ پل جوادیه!" به سرعت دویدیم سمت ماشین. پرستار هم همراهمان شد، با یک کپسول اکسیژن که توی ماشین نمیرفت و بچهها روی رکاب در عقب گرفتنش تا بریم بیمارستان بهارلو... توی مسیر بیسیم را برداشتم و : - حافظ هفت! مرکز... مرکز! موقعیت پنجاه - پنجاه... (پنجاه - پنجاه موقعیت آمادهباش بود) بعد گفتم: مرکز! حافظ هفت مجروح شده! دوباره همه با هم ساکت شدند... انگار همین دیروز بوده، همین دیروز که از توی ماشین اعلام میکنند به دکتر فیاض بخش، دکتر زرگر و ... بگوئید از مجلس خودشان را برسانند، بیمارستان بهارلو. ماشین از در عقب بیمارستان وارد محوطه میشود. برانکارد میآورند. آقا را میرسانند پشت در اتاق عمل. دکتری که از اتاق عمل بیرون میآید؛ نبض را میگیرد و با اطمینان میگوید: "تمام کرده!" اما... اما دکتر فاضل که آن روز اتفاقی و برای مشاورهی یکی از بیماران در بیمارستان بهارلو حضور داشته، خودش را به اتاق عمل میرساند و دستور آماده سازی اتاق عمل را میدهد. *** ــ شهید بهشتی به من خبر داد. تازه رسیده بودم منزل. پیکانم را سوار شدم و راه افتادم. به محض رسیدن، دکتر محجوبی گفت نگران نباش، خون را بند آوردم. و من آماده شدم برای جراحی. دکتر زرگر ادامه میدهد: "رگ پیوندی میخواستیم، پای راست را شکافتیم. رگ دست راست و شبکه عصبیاش کاملا متلاشی شده بود. فقط توانستیم کمی جلوی خونریزی را بگیریم و کمی هم پانسمان کنیم. تصمیم بر این شد که آقا را ببریم بیمارستان قلب." دکتر میلانی هم که مثل دکتر زرگر تمام موهای سرش سفید شده، غرق روزهای تلخ دهه 60 شده است، آرام و با تامل تعریف میکند: ــ جراحت خیلی سنگین بود، سمت راست بدن پر از ترکش و قطعات ضبط صوت بود، حتی یکی از ترکشها زیر گلوی آقا جا خوش کرده بود. قسمتی از سینه ایشان کاملا سوخته بود! یکی دو تا از دندهها هم شکسته بود. دست راست هم کاملا از کار افتاده بود و از شدت ضربه ورم کرده بود. استخوانهای کتف و سینه کاملا دیده میشد. 37 واحد خونی و فراوردههای خونی به آقا زده بودند که خود این تعداد، واکنشهای انعقادی را مختل میکرد... دو سه بار نبض آقا افتاد و چند بار مجبور شدیم پانسمان را باز کنیم و دوباره رگها را مسدود کنیم... خیلی عجیب بود، انگار هیچ چیز به ارادهی ما نبود... و دکتر منافی چشمهایش را روی هم میگذارد و آن روزها را اینگونه از پشت پرچین خاطرات ماندگارش بیرون میریزد: "مردم بیرون بیمارستان صف کشیده بودند برای اهدای خون. رادیو هم اعلام کرده بود جراحت به قلب آقا رسیده، عدهای توی محوطه جلوی اورژانس ایستاده بودند و میگفتند میخواهیم "قلبمان" را بدهیم... با هلیکوپتر، آقا را رساندیم بیمارستان قلب. لوله تنفس داشتند و تا بیمارستان دو بار مونیتور وضعیت نبض، خط ممتد نشان داد... عمل جراحی 3 ساعت طول کشید و آقا به بخش "آی سی یو" منتقل شدند. شب برای چند لحظه به هوش آمدند...کاغذ خواستند تا چیزی بنویسند... کاغذ که دادیم با دست چپ و خیلی آرام و با دقت چند کلمه را به زحمت کنار هم چیدند: - همراهان من چطورند؟ *** چند روز بعد که دیگر مطمئن شده بودیم، دست راست کاملا از کار افتاده است، از تلویزیون آمدند تا گزارش تهیه کنند، یک ساعتی معطل شدند تا آقا به هوش بیایند، وقتی پرسیدند که حالتان چطور است؟ این پاسخ را گرفتند: بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت / سر خُمِّ می سلامت، شکند اگر سبویی *** و حالا که 25 سال از آن روز تلخ گذشته، شاید شیرینی عیدی گروهک فرقان بیشتر خودش را نشان میدهد که به قول "خسروی وفا" هر وقت در حزب جلسه بود، آقا آخرین نفری بود که از حزب خارج میشد "و فردای آن روز هفتم تیر بود... حالا شاید بهتر بشود فهمید چرا سالهاست ضربان قلب این مردم میگوید: "دست" خدا بر سر ماست... این دست، رنگ خدا را دیده و طعم بهشت را چشیده، سوغات یک سفر غیبی به آن سوی ابرهاست که پیش رهبر مانده تا به قول دکتر میلانی: "با دست موعود بیعت کند..." *** صدای اذان یعنی شوق پرواز در آسمان آبی نماز. خودمان را به نمازخانه میرسانیم، این گروه آشنای قدیمی، صف اول و دوم نماز میایستند... رهبر که میآید مثل پروانههای حرم رضوی که در بهار گرد زائر حضرتش بیقراری میکنند، دور آقا حلقه میزنند. دکتر میلانی زودتر از باقی خودش را به آقا میرساند و همینطور که با چشم خیس به دست آقا خیره شده، دست رهبر را میبوسد و غرق آن نگاه پدرانه میشود... و چه خندهی شیرینی بر لبهای رهبر نقش بسته، خیلی وقت بود این جمع سالهای جوانی را یکجا ندیده بود... چه غافلگیری لذت بخشی. [ پنج شنبه 88/4/4 ] [ 4:1 صبح ] [ دازاین ]
|
|
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |